چنان كه مىدانيم، بهرهگيرى از دانش رجال در بررسى اسناد روايات، تاثيرى بسزا در فرايند اجتهاد و نقشى تعيين كننده در كاوشهاى فقهى دارد، تا جايى كه برخوردارى از تخصص كافى در اين زمينه، از مقدمات انكارناپذير فقاهت محسوب مىشود.
حال براى پژوهشگران قرآنى، اين پرسش مهم مطرح است كه آيا چنان كه از مباحث برخى محققان مانند علامه طباطبايى ظاهر مىشود، جايگاه بررسيهاى رجالى، تنها امور تعبدى مانند مسائل فقهى است و در امور ديگر، از جمله روايات مربوط به تفسير و علوم قرآنى براى اين كار، ضرورتى احساس نمىشود، يا اينكه ضرورت بحث درباره اسناد روايات، فراتر از ابواب فقه و مربوط به هر امرى است كه شناخت اسناد آن، نقشى تاثيرگذار در پذيرش يا انكار آن امر دارد؟
به نظر مىرسد اين بحث، بر مبحثى ديگر استوار است و آن اينكه آيا حجيت خبر واحد، اختصاص به خبرى دارد كه مفاد آن، حكم شرعى باشد، يا اينكه حجيت آن، شامل هر گونه خبرى مىشود؟
همان طور كه مىدانيم، علماى اسلام ازديرباز درباره اصل حجيت خبر واحد، ديدگاه يكسانى نداشتهاند. به كسانى مانند شيخ مفيد، سيد مرتضى، ابن ادريس، قاضى ابن براج و طبرسى، عدم حجيت به گونه مطلق نسبت داده شده است(1). گروهى نيز - جداى از اختلافات جانبى - حجيت آن را پذيرفتهاند.
بنابراين طبيعى است اختلاف در حجت بودن و حجت نبودن روايات غير فقهى را بايد تنها در حيطه كلمات و آثار گروه دوم (كه ظاهرا بيشتر فقها و علماى اصول هستند) جست و جو نمود. در ميان ايشان نيز همگى وارد اين بحث نشدهاند، ولى مىتوان از مجموعه كلمات كسانى كه به نحوى به اين مبحث پرداختهاند، سه قول زير را استخراج نمود:
در ميان علماى پيشين شيعه مىتوان عجالتا اين قول را به شيخ طوسى نسبت داد. وى در مقدمه التبيان، درباره آنچه مىتواند مرجع مفسر باشد، مىنويسد :
«سزاوار است به دليلهاى صحيح عقلى يا شرعى از قبيل اجماع يا روايت متواتر از كسانى كه پيروى از سخنانشان واجب است، رجوع نمود و به خصوص در اين مورد اگر از مواردى باشد كه راه شناخت آن علم است، خبر واحد پذيرفتنى نيست، و هر گاه تأويل، نيازمند به شاهد لغوى باشد، تنها شاهدى پذيرفتنى است كه ميان واژهشناسان، معلوم و شايع باشد. اما طريقه آحاد كه در غالب روايات شاذ والفاظ نادر ديده مىشود، قطعآور نيستند و نمىتوان آن را گواه بر كتاب خدا گرفت و سزاوار است در آن توقف نمود»(2).
در ميان علماى پسين نيز مىتوان برخى از كلمات محقق نائينى را اشاره به اين قول دانست. وى هنگام بحث از حجت بودن خبر واحد با واسطه مىگويد:
«انّ الخبر انّما يكون مشمولاً لدليل الحُجّية اذا كان ذا اثر شرعى.»(3)
خبر، تنها آنگاه مشمول دليل حجيت است كه داراى اثر شرعى باشد.
نيز مىتوان برخى از عبارتهاى علامه طباطبائى در كتاب الميزان را اشاره به همين ديدگاه دانست؛ از جمله وى در اشاره به رواياتى كه در ارتباط با مسئله «وحى شدن به عمران» و «وجود ميوه غير موسمى در محراب مريم» وارد شده مىنويسد:
«اين روايات، هر چند خبر واحدند، و خالى از ضعف نيستند، و يك بحثكننده ملزم نيست حتما به آنها تمسك جويد و به مضامين آنها احتجاج كند، ولى اگر دقت و توجه در آيات قرآنى، اين مضامين را به ذهن نزديك كرد، چرا آنها را نپذيريم؟ و از آن روايات، آنچه از امامان اهل بيت عليهمالسلام نقل شده، مشتمل بر هيچ مطلب خلاف عقلى نيست.»(4)
همچنين پس از نقل دو دسته روايت در ذيل آيه «اَو كَالذى مَرَّ على قَريةٍ و هى خاوِيَةٌ على عُروشِها»(5) مىنويسد:
«هر دو دسته، خبرهاى واحدند و پذيرفتن و عمل كردن به خبر واحد واجب نيست. افزون بر اين، سند روايت نيز تا حدودى ضعيف است و هيچ شاهدى از ظاهر آيات بر طبق آنها نيست.»(6)
در جاى ديگر، مىنويسد :
«از بحثهاى پيشين دانستى كه ما بر خبرهاى واحد در غير احكام فرعى تكيه نمىكنيم»(7).
و در موضع ديگرى، پس از نقل روايتى مىنويسد:
«فرض كنيم اين روايت، در حكم مرفوعه است، ولى حديث مرفوع و حتى حديث صحيح، در غير از احكام،حجيت ندارد»(8).
چنان كه اشاره شد، همه طرفداران حجيت خبر واحد، وارد موضوع مورد بحث نشدهاند. در ميان ايشان مىتوان از اصولىِ بزرگ آيتاللّه خوئى نام برد كه در كتاب نفيس البيان، نخست به تقرير سخن كسانى مىپردازد كه در شمول حجيت خبر واحد، نسبت به روايات تفسيرى، اشكال كردهاند، سپس به رد اشكال آنان پرداخته، با بهرهگيرى از مهمترين دليل حجيت خبر واحد، يعنى سيره عقلا، بر شمول حجيت آن پاى مىفشارد. مجموعه عبارت وى در اين باب چنين است:
«گاهى در حجت بودن خبر واحدى كه راوى مورد وثوق از معصومين عليهمالسلام نقل مىكند در ارتباط با تفسير قرآن اشكال مىشود و وجه اشكال آن است كه معناى حجيتى كه براى خبر واحد يا ديگر دليلهاى ظنى ثابت شده، اين است كه واجب است در صورت جهل به واقع، آثار عملى خبر واحد يا هر دليل ظنى ديگر را بر آن بار كنيم، همچنان كه اگر به واقع، قطع پيدا مىنموديم آثارش را بر آن بار مىكرديم و اين امر تحقق پيدا نمىكند مگر وقتى كه مفاد خبر، حكم شرعى باشد، يا موضوعى باشد كه شارع بر آن حكم شرعى بار نموده است و اين شرط، در خبر واحدى كه در باب تفسير از معصومين عليهمالسلام نقل مىشود، يافت نمىگردد.
اين اشكال، خلاف تحقيق است؛ زيرا چنان كه در مباحث علم اصول توضيح دادهايم، معناى حجيت در اماره ناظر به واقع، اين است كه آن اماره به حسب حكم شارع، علم تعبدى قرار داده مىشود، در نتيجه، طريق معتبر (مثل خبر واحد) فردى از افراد علم است، ولى فرد تعبدى نه وجدانى. بنابراين همه آثارى كه بر قطع بار مىشود بر چنين علمى نيز بار مىشود و مىتوان بر طبق آن خبر داد، همان گونه كه مىتوان بر طبق علم وجدانى خبر داد واين خبر دادن، سخن بدون علم نيست.
و دليل بر اين امر، سيره عقلاست؛ زيرا آنان با طريق معتبر، معامله علم وجدانى مىكنند و ميان آثار آنها فرق نمىگذارند. از باب مثال از نظر عقلا، يد، اماره مالكيت صاحب يد بر اموالى است كه در اختيار او قرار دارد و ايشان بر چنين يدى آثار مالكيت بار مىكنند و از مالك بودن او خبر مىدهند. كسى اين امر را انكار نمىكند و از ناحيه شارع هم اين سيره عاقلانه، مردود شناخته نشده است.»(9)
صريحتر از سخن ايشان، بيان يكى از فقهاى معاصر است كه در اثر رجالى خود، با عنوان علم الرجال و الاحاديث غير الفقهية مىنويسد:
«رجوع به علم رجال، اختصاص به روايات فقهى ندارد، بنابراين همان گونه كه فقيه جهت شناخت روايت صحيح از روايت نامعتبر چارهاى جز رجوع به اين علم ندارد، بر محدث و مورخ اسلامى نيز واجب است در بررسى قضاياى تاريخى و حوادث دردآور يا سرورانگيز به علم مزبور مراجعه نمايد؛ زيرا دست ناپيداى جعل ووضع در ميدان تاريخ وامور مربوط به مناقب، بيشتر از ميدان روايات فقهى، بازىگرى كرده است. و نيكو آنكه بخش بزرگى از كتابهاى تاريخى كه در دورههاى پيشين نگاشته شده، مسندند نه مرسل؛ مانند تاريخ و تفسير ابنجرير طبرى كه در هر دو ميدان تاريخ و تفسير، اسناد روايات خود را ذكر مىكند و بدين وسيله مىتوان خبر صحيح را از ضعيف بازشناخت، و نيز مانند طبقاتابن سعد (متوفاى 209) و غيرآن.»(10)
ابن خلدون در اشاره به پيامدهاى بىتوجهى برخى از مورخان و مفسران به اصول مخصوص خبرشناسى - كه بررسى رجالى مىتواند از جمله آنها باشد - مىنويسد :
«مورخان و مفسران و پيشوايان نقل، در بيان حكايات و رخدادها، دچار اشتباهات پرشمارى شدهاند؛ زيرا ايشان بر صرف نقل، اعم از صحيح و سقيم اعتماد نموده و آن را بر اصولش عرضه نداشتهاند. از اين رو، ازحق گمراه شده و در وادى وهم و اشتباه حيران گشتهاند»(11).
مىتوان آيتاللّه خويى را صاحب اين نظريه دانست؛ زيرا هنگام بحث از حجيت ظن مىگويد:
«اما ظنى كه مربوط به امور تكوينى يا تاريخى باشد؛ مثل ظن به اينكه زير زمين يا در آسمان، فلان چيز يافت مىشود و مانند ظن به رخدادهاى مردمان گذشته وچگونگى زندگى آنان و...،در صورتى كه اين ظن، دليل خاصى بر اعتبار آن يافت نشود( كه از آن به ظن مطلق تعبير مىكنيم) در اين گونه مسائل، فاقد حجيت است و اگر چنانچه از ظنهاى خاص باشد، لازم است ميان مسلك ما و مسلك صاحب كفايه فرق گذاشت؛ زيرا بر اساس مسلك ما كه مىگوييم معناى حجيت اين است كه غير علم، علم تعبدى قرار داده مىشود، ظن مزبور به اعتبار اثرآن - جواز خبر دادن به متعلقش - حجت خواهد بود. در نتيجه اگر ظن خاصى بر يك قضيه تاريخى يا تكوينى پيدا شد مىتوان به مقتضاى حجيت داشتن ظن مزبور، به آن قضيه خبر داد؛ زيرا جايز بودن خبر دادن از چيزى، در گرو علم پيدا نمودن به آن است و فرض اين است كه ما به تعبد شرعى، بدان علم پيدا كردهايم.
برخلاف مسلك صاحب كفايه كه مىگويد جعل حجيت براى يك چيز به معناى منجّز و معذّر بودن آن چيز است؛ زيرا اين امر معقول نيست مگر در مورد چيزى كه مفاد آن داراى اثر شرعى باشد و چنين چيزى در اينجا منتفى است؛ زيرا موجودات خارجى و قضاياى تاريخى، داراى اثر شرعى نيستند كه ظن مربوط به آن، منجّز ومعذّر باشد.»(12)
محقق نائينى، دليلى روشن بر آنچه از ايشان نقل نموديم، اقامه نمىكند، ولى با دقت درمواضعى از كلمات ايشان و نيز تأمل در سخنى كه از آيت اللّه خويى نقل نموديم، روشن مىشود نكته اساسى كه سبب اشكال نمودن محقق مزبور در شمول حجيت خبر واحد نسبت به غير احكام شرعى شده، اين است كه حجت بودن خبر واحد از ديدگاه شارع، چيزى جز «وجوب تصديق آن» از ديدگاه ايشان نيست، و پر واضح است كه جعل چنين حكمى آنگاه معنىدار و معقول است كه داراى اثر شرعى باشد. عبارت محقق نائينى در ادامه اشكال نسبت به حجيت داشتن اخبار با واسطه، چنين است:
«در مثل خبر با واسطه، آنچه بر آن اثر بار مىشود، خبرى است كه حاكى از سخن امام عليهالسلام باشد كه اين، ثابت نيست و آنچه براى ما ثابت است، از باب مثال، خبر شيخ از قول مفيد است كه بر آن اثر شرعى، بار نمىشود. بنابراين مىتوان گفت، خبرى كه تحقق دارد، اثر بر آن بار نمىشود وخبرى كه بر آن اثر بار مىشود، تحقق ندارد»(13).
به نظر مىرسد اين اشكال - در صورتى كه آن را تمام بدانيم - تنها با اين فرض وارد است كه در اثبات نمودن حجيت خبر واحد، به دليلهاى نقلى مانند آيه نبأ و پارهاى از روايات تمسك كرده، از آنها حكم «وجوب تصديق خبر عادل» را اثبات كنيم، ولى اگر براى اثبات حجيت آن، به سراغ دليل مهمى مانند سيره عقلا رفتيم، ديگر زمينهاى براى اين اشكال باقى نمىماند؛ زيرا چنان كه در جاى خود گفته شده، نقش شارع در اين فرض، تنها تاييد سيره عقلا، آن هم به صورت «عدم ردع» آن است.
حتى بنا بر فرض نخست نيز بعضى از علماى اصول، اشكال مزبور را وارد ندانسته و به آن پاسخ دادهاند؛ از جمله امام خمينى قدسسره كه در همين زمينه مىگويد :
«اين ايراد كه خبر منقول به قول شيخ، داراى اثر نيست، مردود است؛ زيرا در صحت متعبد شدن به خبر، لازم نيست آن خبر داراى اثرعملى باشد، بلكه ملاك در صحت آن اين است كه در اعمال تعبد يا امضاى بناى عقلا، لغويتى لازم نيايد؛ چنان كه اينجا اينگونه است؛ زيرا جعل حجيت براى هر يك از واسطهها يا امضاى بناى عقلا، امر لغوى نيست.»(14)
به نظر مىرسد مهمتر از سخن علامه نائينى، سخن علامه طباطبايى است كه به طور روشن در مواضع متعددى بر ديدگاه خود پاى فشرده است. با بررسى مجلداتى از كتاب الميزان، به دو استدلال مهم مؤلف آن در تثبيت ديدگاهش برخورديم.
علامه هنگام بحث از آيه شريفه «هو الذى اَنزَلَ عليك الكتابَ مِنهُ آياتٌ مُحكَماتٌ هُنَّ اُمُّ الكتابِ ...»(15) تحليلى دارد كه مىتوان آن را نوعى استدلال بر ديدگاه مزبور دانست. وى در پاسخ كسى كه بگويد: «پيامبر صلىاللهعليهوآله كار تعليم را براى صحابه انجام داد و تابعين هم از صحابه گرفتند، آنچه صحابه و تابعين از رسول خدا صلىاللهعليهوآله براى ما نقل كردهاند، بيانى است نبوى كه به حكم قرآن، نمىتوان به آن بىاعتنايى نموده، ناديدهاش گرفت» مىنويسد:
«شأن پيامبر در اين مقام، تنها تعليم كتاب است و تعليم، عبارت از هدايت معلمى خبير، نسبت به ذهن متعلم است، و كار معلم، اين است كه ذهن متعلم را به آن معارفى كه دستيابى به آن برايش دشوار است، ارشاد كند و نمىتوان گفت تعليم عبارت از ارشاد به فهم مطالبى است كه بدون تعليم، فهميدنش محال باشد، براى اينكه تعليم، آسان كردن راه ونزديك كردن مقصد است، نه ايجاد نمودن راه و آفريدن مقصد... به حكم آياتى مانند آيه «و اَنزَلنا اِلَيك الذكرَ لِتُبَيِّنَ ...(16)»رسول خدا صلىاللهعليهوآله تنها چيزى از كتاب را به بشر تعليم مىداده و برايشان بيان مىكرده كه خود كتاب بر آن دلالت مىكند. و خداى سبحان خواسته است با كتاب خود آن را به بشر بفهماند و دستيابى بر آن براى بشر ممكن است، نه چيزهايى را كه بشر راهى به سوى فهم آنها ندارد، و ممكن نيست آن معانى را از سخن خداى تعالى استفاده كند، چنين چيزى با امثال آيه «كتابٌ فُصِّلَت آياتُه قُرآنا عَرَبيّا لِقَومٍ يَعلَمونَ»(17) و آيه «و هذا لسان عربى مبين»(18) سازگارى ندارد... افزون بر اينكه اخبار متواترى از آن جناب رسيده كه امت را سفارش مىكند به تمسك به قرآن و اخذ به آن، و اينكه هر روايتى از آن جناب به دستشان رسيد، عرضه به قرآنش كنند، اگر با قرآن مطابق بود، به آن عمل كنند، وگرنه به ديوارش بزنند، و اين سفارشها، وقتى معنى دارد كه تمامى مضامين احاديث نبوى را بتوان از قرآن كريم در آورد.»(19)
بخشهايى از عبارت علامه، مشابه سخن ابن جرير طبرى است كه در مقدمه تفسير خود مىگويد:
«روا نيست خداوند از خلق خود كسى را مورد خطاب قرار دهد مگر به بيانى كه مورد فهم مخاطب است وبه سوى يكى از خلق خود، رسولى نمىفرستد مگر به زبان و بيانى كه مورد فهم مرسل اليه است؛ زيرا در صورتى كه مخاطب و مرسل اليه از آنچه به آن خطاب گرديده يا به او ارسال شده، چيزى نفهمد، حال پيش از خطاب شدن و رسالت يافتن او، يا پس از خطاب شدن ورسالت يافتن او فرقى نمىكند، و با اين فرض، خطاب و رسالت، چيزى از جهالت او را برطرف نكرده و خداوند جل ذكره، برتر است از اينكه به كسى خطاب بىفايده كند يا به سوى شخصى، رسول بىفايده فرستد؛ زيرا اگر چنين كارى از ما سرزند، ناشى از كاستى و بيهودگى است وخداوند تعالى از اين امور، برتر و منزه است و بدين جهت در قرآنش فرموده: «و ما اَرسَلنا مِن رَسولٍ اِلاّ بِلِسانِ قَومِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُم» و به پيامبرش خطاب كرده: «و ما اَنزَلنا عليك الكتابَ اِلاّ لِتُبَيِّنَ لهمُ الذِى اختَلَفوا فيه و هُدىً و رَحمةً لِقَومٍ يُؤمِنونَ»(20)
در بررسى سخن علامه نكات زير قابل طرح است:
1 - مدعاى ايشان اين است كه خبر واحد، در غير از ابواب فقه، فاقد حجيت است و به تعبير ايشان، عمل به مفاد خبر واحد در غير احكام فقهى، واجب نيست، و حال آنكه بيان بالا از ايشان، تنها ناظر به حجت نبودن خبر واحد در روايات تفسيرى است و به هيچ وجه شامل روايات مربوط به اسباب نزول، فضائل قرآن، شبهه تحريف قرآن، و همچنين اخبارى كه در باب اعتقادات يا در امور تاريخى وارد شده، نمىگردد. پس دليل ايشان اخص از مدعاست.
2 - بنا به گفته خود قرآن، در اين كتاب، متشابهاتى وجود دارد كه تأويل آنها را جز خدا و كسانى كه در علم راسخند، نمىدانند(21)، و بنابر روايات فراوانى، مقصود از راسخان در علم، معصومين: هستند. از باب نمونه، در روايتى به نقل از امام صادق (ع) آمده است:
«نحن الراسخون فى العلم و نحن نعلم تأويله.»(22)
راسخان در علم ماييم و تأويل قرآن را ما مىدانيم.
در روايت ديگرى به نقل از آن حضرت آمده:
«الراسخون فى العلم اميرالمؤمنين عليهالسلام و الائمة من ولده عليهالسلام .»(23)
بر اين اساس، در امر تأويل قرآن وتفسير متشابهات آن، چارهاى جز رجوع به روايات ايشان نداريم. لزوم اين كار دست كم در پارهاى از متشابهات قرآن، قابل انكار نيست. مگر اينكه بگوييم در تفسير متشابهات، تنها به سراغ روايات متواتر مىرويم كه التزام به اين امر نيز به سبب ندرت روايات متواتر، بسيار مشكل است.
3 - بىترديد، بسيارى ازاحكام شرعى در قرآن، به طور سربسته و بدون شرح و بسط، طى آياتى مانند آيات زير بيان شدهاند:
«اَقيموا الصلوةَ و آتوا الزكوةَ»(24)
«وَ للّهِِ عَلَى الناسِ حِجُّ البَيتِ مَنِ استَطاعَ اِلَيه سَبيلاً»(25)
«آتوا حَقَّه يَومَ حَصادِهِ»(26)
بىگمان اين گونه احكام به خاطر خصيصه تعبدى و توقيفى بودن، بدون دليل نقلى از معصوم، قابل تبيين و تفسير نيستند، وچون روايات متواتر واجماعات علما كه داراى شرايط ويژه خود باشد، در اين باب نادر و ناچيز است، چارهاى جز رجوع به اخبار واحد در تبيين و شرح اين گونه آيات نداريم.
4 - بنابر نوشته علامه، تعليم، تنها در زمينه معارفى است كه دستيابى به آن براى متعلم دشوار باشد، نه حقايقى كه بدون تعليم، فهميدنش محال باشد. به نظر مىرسد اين سخن، تصرف در معناى «تعليم» و محدود كردن گستره مفهومى آن است بىآنكه شاهدى از لغت و نثر و نظم عرب بر آن اقامه كرده باشد. با تتبعى هم كه در بعضى از كتب مهم لغت به عمل آمد، هيچ شاهدى بر اين تضييق نيافتيم. در استعمالهاى رايج نيز گستردگى مفهوم اين واژه، به خوبى نمايان و غير قابل انكار است.
مىتوان با توجه به آنچه گذشت، گفت مقصود طبرى از عبارتى كه از وى نقل نموديم، نفى حجيت روايات تفسيرى نيست، بلكه وى در مقام پاسخگويى به كسانى است كه حجيت ظواهر قرآن رانفى كرده و آن را بدون رجوع به روايات قابل فهم ندانستهاند به گواه اينكه خود وى، فراوان به اين گونه روايات رجوع مىكند و اساسا كتاب وى از تفاسير مهم روايى محسوب مىشود.
مىتوان عبارت كوتاه زير را از علامه اشاره به استدلال ديگر وى بر حجت نبودن خبر واحد در غير احكام شرعى دانست:
«لامعنى لحكم الشارع بكون غير العلم علما.»(27)
معنى ندارد شارع به اين حكم كند كه غير علم، علم است.
ظاهر عبارت «فانه لايقطع بذلك ولايجعل شاهدا على كتاب اللّه» كه پيش از اين از شيخ طوسى نقل نموديم نيز مىتواند اشاره به همين استدلال باشد.
به هر حال مقصود اين دو محقق از عبارتشان، چندان روشن نيست، ولى شايد بتوان با تكيه بر آنچه از علما در باب امارات غيرعلمى معهود است، حاصل استدلال ايشان را چنين تقرير نمود:
حداكثر نتيجهاى كه خبر واحد به دست مىدهد، ظن و گمان است كه به حسب اصل اولى، استناد نمودن به آن در احكام شرعى، حرام ومورد نهى است. از سوى ديگرمعناى حجت قرار گرفتن ظن از ناحيه شارع اين است كه ما به حكم وى وبنابر تعبد، با آن ظن، معامله علم كنيم و پيداست كه شارع، تنها در امورى مىتواند چنين نقشى ايفا كند كه در حيطه او به عنوان اينكه شارع است، قرار داشته باشد. بر اين اساس، تنها روايات مشتمل بر احكام فرعى، مشمول دليل يا دليلهاى حجيت خبر واحد خواهندبود
بايد گفت اگر مراد ايشان اين باشد، سادهترين پاسخى كه مىتوان بدان داد اين است كه گرچه ممكن است بر اساس برخى از دليلهاى حجيت خبر واحد، اين اشكال وارد باشد، ولى بر اساس مهمترين - ودر نظر بعضى تنها - دليل آن، يعنى سيره عقلا، اين اشكال، ناوارد و قابل دفع است؛ زيرا بر اساس دليل مزبور، نصوصى كه پيروى نمودن از ظن را مورد نهى قرار مىدهند، هيچ گونه اصطكاكى با عمل نمودن به خبر ثقه ندارند.
علامه شيخ محمد حسين اصفهانى در حاشيه خود بر كفايه، در اشاره به اين نكته ظريف مىنويسد :
«لسان نهى از پيروى نمودن ظن و اينكه ظن، ما را به هيچ وجه از حق بىنياز نمىكند، لسان متعبد كردن به كارى برخلاف شيوه عقلايى نيست، بلكه از باب موكول نمودن كار به عقل مكلف است از اين جهت كه نمىتوان بر ظن بما هو ظن، اعتماد نمود. بنابراين مىتوان گفت آيات نهى كننده از عمل بر طبق ظن، به آنچه سيره عقلا بما هم عقلا بر آن استقرار يافته، نظرى ندارد و سيره ايشان بر پيروى كردن از خبر به خاطر اينكه خبر ثقه است استقرار يافته است و به همين جهت، راويان از وثاقت راوى مىپرسيدند؛ زيرا در نظر ايشان، لزوم پيروى نمودن از روايت ثقه، با فرض وثاقت او، قطعى بود»(28).
محقق نائينى نيز در بيانى صريحتر مىگويد :
«آيات نهى كننده از عمل بر طبق ظن، شامل خبر ثقه نمىشود؛ زيرا در طريقه عقلا، عمل كردن به خبر ثقه، عمل نمودن به غير علم نيست، بلكه عمل كردن به خبر ثقه از افراد عمل نمودن به علم است، بدين سبب كه عقلا به مخالف بودن با خبر با واقع، التفات نمىكنند و طبيعت و عادت ايشان بر اين امر، استقرار يافته، در نتيجه بايد گفت عمل كردن بر طبق خبر ثقه، از عمل نمودن بر طبق ظن، خروج موضوعى دارد.»(29)
ناگفته نماند به رغم ديدگاهى كه از علامه طباطبائى پيرامون روايات غير فقهى نقل نموديم، چنين نيست كه وى نسبت به روايات تفسيرى بىاعتنا باشد، بلكه نگاهى گذرا به تفسير گرانسنگ الميزان نشان مىدهد علامه به اين گونه روايات، توجهى در خور دارد وبخش مهمى ازاين تفسير را «بحثهاى روايى» تشكيل مىدهد. ايشان خود در مقدمه الميزان مىنويسد:
«در هر چند آيه، پس از تمام شدن بحثها و بيانات تفسيرى، بحثهايى گوناگون ازروايات نقل شده از رسول خدا صلىاللهعليهوآله و امامان اهلبيت عليهمالسلام هم از طريق عامه و هم خاصه ايراد نمودهايم. اما آن رواياتى كه از مفسران صحابه و تابعين چيزى نقل مىكند، در اين كتاب نقل نكرديم؛ زيرا جداى از اينكه رواياتى است در هم و برهم، سخن صحابه و تابعين، براى مسلمانان حجيت ندارد.»(30)
بالاتر از همه - و شايد به دليل استحكام و استوارى ديدگاه مقابل و قابل اغماض نبودن آن - خود علامه نيز در موارد متعددى از تفسير خود، به بررسى رجالى احاديث تفسيرى مىپردازد. از باب نمونه هنگام بحث روايتى در ذيل آيههاى «يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام...» پس از نقل حديثى كه اسماعيل بن محمد در سند آن است، مىنويسد:
«اين روايت به خاطر اينكه اسماعيل بن محمد، در سند آن هست، ضعيف است(31) و اين معنى در روايتى ديگر از عالم عليهالسلام آمده كه آن هم مرسل است، و به نظر مىرسد هر دو روايت، يكى باشد.»(32)
همچنين پس از بحثى روايى در باره بهشت مىنويسد:
«در بعضى از اخبار آمده كه مار و طاووس دو تا از ياوران ابليسند، چون ابليس را در اغواى آدم و همسرش كمك كردند، و چون اين روايات معتبر نبودند، از ذكر آنها صرف نظر كرديم. گويا اين روايات، ساختگى هستند و از تورات گرفته شدهاند.»(33)
همچنين اين نمونهها در الميزان قابل توجه است:
«و فى اسانيدها بعض الضعف.»(34)
«الروايتان على ما بها من ضعف و ارسال.»(35)
«و الرواية على ضعف سندها.»(36)
«فهى مراسيل او مقطوعة الاسناد او ضعيفتها و السالم منها من هذه العلل اقل قليل.»(37)
«و هى روايات بالغة فى الكثرة مودعة فى جوامع الحديث اكثرها ضعاف من مراسيل و مرفوعات»(38)
بر اساس آنچه گذشت و با صرف نظر از نظريه صاحب كفايه در باب حجيت و با غمض عين از تفصيل آيتاللّه خويى كه بر اساس نظريه صاحب كفايه ابراز داشت، (چون از نظر نگارنده، ديدگاه مشهور در باب حجيت، تمام است و دليلى بر عدول از آن و پذيرش نظريه صاحب كفايه نيست) ترديدى در استوارى نظريه دوم باقى نمىماند؛ زيرا چنانكه اشاره شد و بنا بر آنچه بسيارى از علماى اصول گفته و بر آن پاى فشردهاند، مهمترين - يا تنها - دليل بر حجيت خبر واحد، سيره عقلاست كه شارع نيز آن را امضا نموده ولااقل آن را رد نكرده است، و بى هيچ شبههاى، اين سيره، به لحاظ مفادو مضمون خبر، گسترش دارد و به هيچ وجه، به اخبار رسيده در احكام شرعى، اختصاص ندارد.
محقق نائينى در اشاره به اهميت سيره عقلا در اين باب مىنويسد:
«هى عمدة ادلة الباب بحيث لو فرض انه كان سبيل الى المناقشة فى بقية الادلة فلاسبيل الى المناقشة فى الطريقة العقلائية القائمة على الاعتماد على خبر الثقة و الاتكال عليه فى محاوراتهم.»(39)
عمده دليل حجيت خبر واحد، طريقه عقلاست، به گونهاى كه اگر به فرض، ديگر ادله، قابل مناقشه باشند، طريقه عقلا كه بر اعتماد و تكيه بر خبر ثقه در محاورات ايشان استوار است، قابل مناقشه نخواهد بود.
امام خمينى قدسسره نيز هنگام بحث از دليلهاى حجيت خبر واحد، در اشاره به اين نكته اساسى مىگويد:
«عمده دليل در اين باب، سيره عقلاست، بلكه غير از آن دليلى نيست، و هر كس جوامع بشرى را از آغاز استقرار تمدنها مورد بررسى و دقت قرار دهد و براى خود مسلكى اجتماعى برگزيند، به اين امر پى مىبرد.»(40)
يكى از علماى معاصر، در همين باب، ضمن مقايسه ميان خبر واحد و قياس، به عنوان دليل هشتم بر حجيت خبر واحد مىنويسد:
«سيره عقلا، در همه امور ايشان، بر عمل نمودن به خبر واحد استقرار يافته، و شارع اقدس با اين سيره مخالفت نكرده است و گرنه مخالفت او آشكار مىشد، چنان كه مخالفت كردن او با قياس معلوم گرديده، با اينكه عمل كننده بر طبق قياس، بسيار كمتر از عمل كننده بر طبق خبر ثقه است.
با وجود اين، رواياتى كه از عمل نمودن بر طبق قياس منع مىكند، به بيش از پانصد روايت رسيده و حتى يك روايت كه از عمل نمودن به خبر ثقه منع كند وارد نشده و اين به خوبى كشف مىكند كه سيره مزبور مورد امضاى شارع است»(41).
افزون بر نكات ياد شده، واقعيت ديگرى وجود دارد كه بىگمان تاكيدى است رسا بر آنچه گفتيم و آن اينكه بعضى از مسائل علوم قرآنى، ارتباطى تنگاتنگ با دانش رجال دارد، و همين مسائل، در پيوند با مباحث فقهى است؛ مانند ناسخ و منسوخ قرآن، ونيز بحث پيرامون قرائات قرآنى كه دست كم با مسائل مربوط به قرائت نماز، در ارتباط است.
جلالالدين سيوطى در اشاره به اين امر مىنويسد :
«به سبب اختلاف در قرائات، اختلاف در احكام پيدا مىشود؛ از اين رو فقها، شكسته شدن و شكسته نشدن وضوى ملموس را مبتنى بر اختلاف قرائت در «لمستم» و «لامستم»(42) دانستهاند. نيز روا بودن و روا نبودن نزديكى با حائض، پس از پاك شدن و پيش از غسل نمودن او را در پيوند با اختلاف در قرائت «يطهرن»(43) دانستهاند.»(44)
شاهد ديگر بر استوارى نظريه مختار، نصوص فراوانى است كه در ابواب گوناگون وارد شده، بر ثابت شدن برخى از موضوعات با خبر واحد دلالت دارند؛ مانند ثابت شدن وقت به وسيله اذان گفتن شخص ثقه، و ثابت شدن عزل وكيل به وسيله خبر ثقه و جايز شدن نزديكى با كنيز در صورتى كه فروشنده آن، عادل باشد و به استبراء آن خبر دهد.(45)
شاهد ديگرى كه مىتوان بر شواهد يادشده افزود، برخى از امور و قضاياى تاريخى است كه امام محمد غزالى آنها را متواتر دانسته ومجموعه آنها را به عنوان دليل دوم بر حجيت خبر واحد قرار داده است. امورى مانند: مأموريت يافتن معاذ از سوى پيامبر صلىاللهعليهوآله براى گردآورى و دريافت زكات مردم يمن ونيز مأموريت يافتن افرادى مانند قيس بن عاصم، مالك بن نويره، زبرقان بن بدر، زيد بن حارثه، عمرو بن عاص، عمروبن حزم، اسامة بن زيد، عبدالرحمان بن عوف و ابوعبيدة بن جراح، براى دريافت صدقات و زكوات مناطق گوناگون، و ترديدى نيست كه هر يك از اين اشخاص، «واحد» بودهاند و وجوب پذيرش سخن آنان، جز در سايه حجيت خبر واحد نبوده است.
غزالى در تاكيد بر سخن خود مىافزايد:
«و قد ثبت باتفاق اهل السير انه كان صلىاللهعليهوآله يلزم اهل النواحى قبول قول رسله وسعاته و حكّامه و لو احتاج فى كل رسول الى تنفيذ عدد التواتر معه لم يف بذلك جميع اصحابه و خلت دار هجرته عن اصحابه وانصاره و تمكن منه اعداؤه من اليهود و غيرهم و فسد النظام و التدبير.»(46)
سيره نويسان بر اين امر اتفاق نظر دارند كه پيامبر صلىاللهعليهوآله مردمان مناطق گوناگون را به پذيرش سخن رسولان و فرستادگان و واليان خود ملزم مىداشت و اگر نياز بود شمار هر فرستاده به عدد تواتر برسد، تمامى اصحاب او براى اين كار كفاف نمىداد و لازم مىآمد مدينه از اصحاب و يارانش خالى شده، دشمنانش مانند يهود و غير ايشان بر آن مسلط گردند وبدين ترتيب، نظام جامعه اسلامى و تدبير آن، دستخوش تباهى مىگرديد.
با توجه به آنچه گذشت، روشن مىشود حجيت خبر واحد، به روايات فقهى اختصاص ندارد، بلكه غير آنها از جمله روايات مربوط به رويدادهاى تاريخى، تفسير و علوم و معارف قرآنى را نيز در بر مىگيرد و از آنجا كه بهرهگيرى از اين گونه روايات در بسيارى موارد، به شناخت رجال و راويان آنها بستگى دارد، ترديدى در نقش اثرگذار دانش رجال در عرصه تفسير و علوم قرآنى باقى نمىماند.
1 - قرآن كريم
2 - ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، مصر، طبع عبدالرحمن محمّد، (بىتا).
3 - اصفهانى، محمد حسين، نهاية الدرايه، چاپ سنگى، اصفهان، انتشارات مهدوى، (بىتا).
4 - امام خمينى، تهذيب الاصول، قم، دارالفكر، (بىتا).
5 - انصارى، شيخ مرتضى، فرائد الاصول، چاپ سنگى، قم، انتشارات اسماعيليان، (بىتا).
6 - حسينى روحانى، سيد محمد صادق، زبدة الاصول، قم، المطبعة العلميه، 1412 ق.
7 - حرّ عاملى، محمدبنحسن، وسائلالشيعه، چاپ چهارم: بيروت، داراحياء التراثالعربى، 1391 ق.
8 - خويى، سيد ابوالقاسم، البيان فى تفسير القرآن، چاپ دوم: نجف، مطبعة الآداب، 1385 ق.
9 - خويى، سيد ابوالقاسم، مصباح الاصول، قم، مكتبة الداورى، 1409 ق.
10 - زنجانى، موسى، الجامع فى الرجال، قم، چاپخانه پيروز، 1349 ق.
11 - سبحانى، جعفر، الموجز فى اصول الفقه، چاپ سوم: قم، مديرية الحوزة العلمية، 1379 ش.
12 - سبحانى، جعفر، كليات فى علم الرجال، چاپ دوم: قم، مركز مديريت حوزه علميه، 1408 ق.
13 - سيوطى، جلال الدين، الاتقان فى علوم القرآن، قاهره، مطبعة حجازى، (بى تا).
14 - طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، (بى تا).
15 - طبرى، محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل آى القرآن، چاپ دوم: مصر، مطبعة مصطفى البابى، 1373ق.
16 - طوسى، محمد بن حسن، التبيان فى تفسير القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربى، (بى تا).
17 - غزالى، محمد، المستصفى من علم الاصول، مصر، المكتبة الاميريه، 1322 ق.
18 - نائينى، محمد حسين، اجود التقريرات، صيدا، مطبعة العرفان، 1352 ق.
19 - نائينى، محمد حسين، فوائد الاصول، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1409 ق.
20 - نجاشى، رجال، چاپ پنجم: قم، انتشارات اسلامى، 1416 ق.
1 - فرائد الاصول، ص 69؛ الموجز فى اصول الفقه، ص 162.
2 - التبيان، ج 1، ص 7.
3 - اجود التقريرات، ج 2، ص 106.
4 - الميزان، ج3، ص 185 .
5 - بقره / 259 .
6 - الميزان، ج2، ص 378.
7 - همان، ج 6، ص 59.
8ـ همان، ج 14، ص 206.
9 - البيان فى تفسير القرآن، ص 423 - 422.
10 - كليات فى علم الرجال، ص 473.
11ـ مقدمه ابن خلدون، ص 9.
12 - مصباح الاصول، ج 2، ص 239.
13 - اجود التقريرات، ج 2، ص 106.
14 - تهذيب الاصول، ج 2، ص 194.
15 - آل عمران / 7.
16ـ نحل / 44.
17 - فصّلت / 3.
18 - نحل/ 103.
19 - الميزان، ج 3، ص 85-84.
20 - تفسير طبرى، ج 1، ص 5.
21ـ آل عمران / 7.
22 - وسائل الشيعه، ج 18، ص 132، ابواب صفات القاضى، باب 13، حديث 5 .
23 - همان، حديث 7.
24 - بقره / 42 و 83 و 110 .
25 - آل عمران / 97
26 - انعام / 141.
27 - الميزان، ج 10، ص 366.
28 - نهاية الدرايه، ج 3، ص 14.
29 - فوائد الاصول، ج 3، ص 195.
30 - الميزان، ج 1، ص 11.
31 - معلوم نيست چرا علامه وى را ضعيف شمرده با اينكه او به احتمال زياد يا اسماعيل بن محمد بن اسحاق است، يا اسماعيل بن محمد بن اسماعيل كه هر دو نيز ثقه مىباشند( بنگريد به: رجال نجاشى، ص 29 و 31؛ الجامع فىالرجال، ج 1، ص 264) البته افراد ديگرى نيز به اين نام معرفى شدهاند كه آنان نيز غالبا مورد وثوق و اعتماد هستند.
32 - الميزان، ج 2، ص 26.
33 - همان، ج 1، ص 140.
34 - همان، ج 2، ص 400.
35 - همان، ج 7، ص 67.
36 - همان، ج 7، ص 153.
37 - همان، ج 12، ص 115.
38 - همان، ج 19، ص 80.
39 - فوائد الاصول، ج 3، ص 194.
40 - تهذيب الاصول، ج 2، ص 200.
41 - زبدة الاصول، ج 3، ص 158.
42 - نساء / 43 و مائده / 6 .
43 - بقره / 222 .
44ـ الاتقان، ج 1، ص 84.
45 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 618، باب 3 از ابواب الاذان و الاقامه؛ ج 13، ص 38، باب 11 از ابواب بيع الحيوان؛ و ج 13 ص 285، باب 2 از ابواب الوكالة.
چند نمونه از اين احاديث به شرح زير مىباشند:
عن على عليهالسلام : «المؤذن مؤتمن و الامام ضامن.»
عن حفص بن البخترى عن ابى عبداللّه عليهالسلام فى الرجل يشترى الأمة من رجل، فيقول: انى لم أطاها، فقال: «ان وثق به فلا بأس بأن يأتيها».
عن هشام بن سالم عن ابى عبداللّه عليهالسلام : «... ان الوكيل اذا وكّل ثم قام عن المجلس فأمره ماض ابدا، و الوكالة ثابتة حتى يبلغه العزل عن الوكالة بثقة».
صاحب وسائل در ذيل حديث اخير نوشته است: اين روايت، دليل بر آن است كه مىتوان به خبر ثقه عمل كرد و اينكه چنين خبرى، علمآور است. (وسائلالشيعه، ج 13، ص 286).
46 - المستصفى، ج 1، ص 151.